فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

معجزه کوچک

من اومدم

سال نو با حدود یک ماه تاخیر مبارک شرمنده که زودتر نتونستم بیام.سرم خیلی شلوغه. از یه طرف کار دارم .از طرف دیگه کارای کلاس فاطمه و.. به وبلاگ همه تون با گوشیم  سر میزنم اما فرصت نمی کنم نظر بزارم. آخه خانم فاطمه فقط کافیه گوشی دستم ببینه با سرعت جت خودش رو میرسونه طرف گوشی. سالی که گذشت خانم فاطمه به طور کامل شیر رو گذاشت کنار و غذا خور شد و در انتهای سال هم که الحمدالله میشه گفت غذای سفره میخوره.دیگه لازم نیست غذاش رو واسه مهمونی ببرم.چهار دست و پا رفت، دوزانو نشست ، تقریبا بی کمک راه مییره و ... خلاصه سال جدید واسه ما که به شکر خدا خیلی خوب شروع شد.(بعدا خصوصی براتون میگم) از خدا می خوام که همه کوچولوهای مریض رو شفا بده ...
24 فروردين 1394

شرمنده

دخترم فقط دارم واسه تو مینویسم. دختر قشنگم سلام.زیبای من سلام. عزیزم از وقتی که پا توی دل من گذاشتی همه دنیای من شدی. هیچ وقت از بودنت ناراحت نشدم هر چندامدنتت بی برنامه بود. خدا رو شکر میکردم داشتن گلی چون تو. از زمانیکه فهمیدم طفل کوچک من یه دختر نازه،دیگه خدا رو بنده نبودم. هر روز برای امدنت  نقشه میکشیدم. هر لحظه با تکان هایت شاد شدم. و تمام 9ماه رو زندگی کردم. غافل از اینکه برای سلامت تو باید بیش از اینها تلاش میکردم و من چه خوش خیال بودم. نمیخواستم تاوان اشتباهات منو تو بدی اما تو داری تاوان خطاهای من رو میدی.منوببخ ش دخترم اگه خطا کردم. تو حق شاد زیستن داشتی اما من این حق رو ازت گرفتم. ببخش من رو اگه ....
25 اسفند 1393

تقویم دیواری

امسال واسه عیدی به خونواده هامون این دو تا تقویم دیواری رو طراحی کردم. به نظرتون کدوم خوشگل تره؟ (دوستای عزیزم اگه خواستین هر کدوم برام بگید تا آدرس ایمیلم رو بهتون بدم.خیلی دلم می خواد در مقابل دعاهایی که واسه دخترم کردید یه عیدی ناقابل واسه کوچولوهاتون داشته باشم.) ...
10 اسفند 1393

دلم برای دو نفره خودمون تنگ شده.

دیروز رفته بودم اورژانس ، دکتر برای خانوم فاطمه آزمایش ادرار بنویسه. توی نوبت بودم که پسر دائی شوهرم رو دیدم که با خانمش اومده بودن واسه خانمش سرم بزنن. ما تا قبل از خانم فاطمه با فامیل شوهرم خیلی ارتباط داشتیم. اما بعد از اون تقریبا با دائی اش اینا کلا قطع شد. آخه من و یکی از عروساشون با هم باردار بودیم و مال من اینجوری شد دیگه خیلی دپرس بودم. خلاصه اونجا بود که گفتم خداجون شکر به ما نعمت سلامتی دادی.اما ما از بس توی فکر دخترم هستیم و غرق در انواع معالجات دیگه به خودمون نمی رسیم. 2 روز دیگه تولد شوهرمه.8 روز دیگه سالگرد ازدواجمونه اما دریغ از یک جشن.4 ساله اگه تازه یادمون باشه بهم تبریک گفتیم. نمی خوام بگم خسته شدم که هر وقت گفت...
5 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد