فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

معجزه کوچک

فرنیای مامان ،روشنک بابا ،خانم فاطمه ما

1392/8/17 17:5
نویسنده : مامان
202 بازدید
اشتراک گذاری
تقریبا ۵ ماهه بودم که فهمیدم موجودی که در شکمم ورجه ورجه می کنه دختره.

انگار خدا دنیا را بهم داد.

خیلی باهاش حرف می زدم.خیلی دنبال اسم گشتم.

 می خواستم اسمی باشه که هیچ کس توی فامیل نداشته باشه.

اسم های مختلفی از گوشه و کنار بهم پیشنهاد می شد اما من دنبال اسم خودم بودم.پریا،عسل،پریوش و ...

اما یه روز به طور اتفاقی یه اسم دیدم فرنیا. اول خوشم نیومد اما وقتی معنی اش رو دیدم خوشم اومد.دارای نیاکان باشکوه.

با این اسم ۴ ماه خوش بودم.شوهرم هم تقریبا قبول کرده بود. همه را متقاعد کردیم که اسم قشنگیه.

خلاصه این مدت خوش بودم تا ۷ تیر ۹۰ که دخترم آمد.

روزی که به دنیا آمد تا تقریبا ۱ هفته اسم نداشت.تا زمانیکه خواستند MRI بنویسند.

آن موقع بود که شناسنامه می خواست.شوهرم گفت به خودم می گفتم اگه دخترم سفید باشه تو رو متقاعد می کنم اسمش را روشنک بذاریم .

اما حالا دخترم سفید بود اما با دنیای از مشکلات و در صدر اونها مشکل مغز.

نذر کردیم اگه مغزش سالم باشه اسمش را بذاریم فاطمه و ۲ تا از عروسکای خوشکلش را بدیم به یه دختر کوچولو که از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتند.

شناسنامه را فاطمه گرفتیم و صداش کردیم خانم فاطمه.چون فاطمه کوچیک من سیده.

خدا هم مزد کارمون را داد و در نهایت ناباوری دکترها دخترم مغزش سالم بود.خدا را شکر

اینم عکس دختر کوچولوی من در روز شیر خواره امام حسین.

امیدوارم خدا حاجت دل تمام مادرای که یه قطره اشک امروز از ته دل برای شیر خواره امام حسین ریختند را بده.

پسندها (5)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد