بی حوصلگی
دخترم امشب زود خوابیده و ما تنهاییم.خیلی حس بدیه.همه مشغول کار خودشونن.بابام بی بی سی.
مامانم کارای خونه.من اینترنت و بابایی هم رفته یه سر خونه مامان جون بزنه.
خلاصه حوصله مون سر رفته.
اندر احوالات دخملی بگم که امروز بدون کمک دستش رو به مبل گرفت و پاشد.
چهار دست و پا رو خوب می ره و خودش هر وقت خسته شد می شینه.
راستی دیشب مهمونی خونه خواهرم بودیم و ژله خورد.حالا منم با هزار اشتیاق ژله خریدم که امیدوارم فردا بخوره.
دیگه امروز برای اولین بار توی پارک پا توی آب گذاشت.اولش جا خورد اما بعدش دوست داشت. و دیگه اینکه بعد از پارک دلش نمی خواد سوار ماشین بشه و تقریبا مقاومت می کنه اما زود قبول می کنه.
آهان در ادامه پانتومیم هاش وقتی خرما می خواد انگشت اشاره اش رو بلند می کنه یعنی یه خرما بده.اینو از من یاد گرفته از بس بهش گفتم یکی دیگه.
خلاصه اینکه خیلی دوست داشتنی شده.امشب هم جاش خیلی خالیه.
حالا هم زود بریم شام بخوریم و بخوابیم که احتمالا فردا ساعت 6 بیداره.
بیچاره فرزانه