شیرین کاری
دیروز دستم رو بریده بودم تا شب تحمل کردم و چسب نزدم .می دونستم چسب زدن همان و کنده شدن آن توسط دخملی همان.ولی دیشب دیگه خیلی می سوخت چسب زدم .موقعی که توی بغلم خوابیده بود و می خواست بخوابه طلب آب کرد و ما هم شیشه آب رو بهش دادیم تا نگاهش به چسب خورد چشماش که دیگه تقریبا نیمه باز بود کاملا باز شد و نشست و شروع به کنکاش دستمون کرد.چشمتون روز بد نبینه تقریبا خوابش به خاطر این چسب نیم ساعتی عقب افتاد.مرتب بوسش می کردو نازش می کرد و از همه هم می خواست این کار رو انجام بدن.
چند روز پیش هم از این لواشک هائی که توی سک سک درمیان رو خوردم .بعد از یک ربع همه بدنم شروع به خارش کرد و قرمز شد و خودم هم تقریبا فشارم افتاد.خونه مامانم هم شلوغ بود 2 تا خواهرام و خاله و مامانم بدون بچه هاشون بودند.من وسط اتاق خوابیدم و یکی برام آب قند اورد یکی حالم رو میپرسید و ... فکر می کنید این وسط خانم فاطمه کجا بود: چهار دست و پا رفته بود یه دونه دستمال کاغذی برداشته و بعد اومده دهنم رو پاک می کنه.
اینم از شیرین کاریای این هفته اش.
این هم عکس استخر توپ که قولش رو داده بودم: