فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

معجزه کوچک

دلم برای دو نفره خودمون تنگ شده.

1393/12/5 20:07
نویسنده : مامان
519 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفته بودم اورژانس ، دکتر برای خانوم فاطمه آزمایش ادرار بنویسه.

توی نوبت بودم که پسر دائی شوهرم رو دیدم که با خانمش اومده بودن واسه خانمش سرم بزنن.

ما تا قبل از خانم فاطمه با فامیل شوهرم خیلی ارتباط داشتیم. اما بعد از اون تقریبا با دائی اش اینا کلا قطع شد.

آخه من و یکی از عروساشون با هم باردار بودیم و مال من اینجوری شد دیگه خیلی دپرس بودم.

خلاصه اونجا بود که گفتم خداجون شکر به ما نعمت سلامتی دادی.اما ما از بس توی فکر دخترم هستیم و غرق در انواع معالجات دیگه به خودمون نمی رسیم.

2 روز دیگه تولد شوهرمه.8 روز دیگه سالگرد ازدواجمونه اما دریغ از یک جشن.4 ساله اگه تازه یادمون باشه بهم تبریک گفتیم.

نمی خوام بگم خسته شدم که هر وقت گفتم چوبش رو خوردم اما ...

روزی که خانوم فاطمه به دنیا اومد نیت کردم واسه سلامتیش حتی با شکاف لب هم ببرمش قم پابوس حضرت معصومه اما الان حدود 3 سال و 8 ماه از اون تاریخ میگذره اما دریغ از یک سفر درون شهری تفریحی.

شاید تنها تفریحی که سه نفره رفتیم یکی دوبار فروشگاه بوده که اون هم از نگاه مردم همیشه در هراس بودم.

هر روز که میگذره با خودم بیشتر درگیر می شم.

نمی دونم دخترم بزرگ که بشه جواب سوالهاش رو چی بدم.

ما برای مردم زندگی نمی کنیم اما با مردم زندگ می کنیم و رفتار و نگاه اونا در زندگی ما اثر داره.دیروز کاردرمانی بودم با یکی از خانوما صحبت می کردم و از مشکلاتمون می گفتیم.اونم می گفت خانم فاطمه که هفت هشت سالش بشه تازه مشکلاتت شروع میشه.وقتی از چهره اش گلایه داشته باشه و تو نتونی جوابش رو بدی.

راست می گه خودم همیشه به این موضوع فکر می کنم .

اصلا لذت زندگیم رو نمیبرم.

می ترسم از روزایی که دوست ندارم اتفاق بیفته و ....

دلم برای زندگی لذت بخش دونفرمون تنگ شده.

فارغ از هر چیز.کار می کردیم  به امید روزی که بچه دار بشیم و تموم لذت هایی رو که باید میبردیم با اون ببریم.مسافرت، تولد، مهونی و ...

اما کار کردیم و کار کردیم و حالا از این دکتر به اون دکتر.

این خوب میشه میریم سراغ اون یکی و ....

خدا دلم تنگه.

خدا دلم تحول می خواد.

خدا جون منی که از چک بیبی حاملگیم نگذشتم و عکس اون رو گرفتم حالا نمی تونم از هر لحظه دخترم یه عکس قشنگ داشته باشم.

منی که حتی صدای قلبش رو هم یواشکی ضبط می کردم حالا باید منتظر بشینم تا اینکه ....

خدا دلم برای خودمون تنگ شده.

پسندها (5)

نظرات (10)

مامانی آرتینا جان***
6 اسفند 93 1:28
عزیزم خیلی از پستاتو که میخونم غم تو دلم میشینه و همیشه برای سلامتی فاطمه جونم دعا میکنم و از خدا برای شما و باباش آرزوی سلامتی و صبر و تحمل بیشتر رو دارم انشالله تموم مشکلاتتون حل بشه و خدا دلتونو شاد کنه نمیدونم چی بگم فقط همیشه گفتم بازم میگم شما یک پدر و مادر نمونه هستین خدا خودش بهتون کمک کنه.عزیزم خیلی دوستون دارم.
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم.به خدا شرمنده همه تون هستم.قصدم ناراحت کردن کسی نیست.فقط دارم حرفای دلم رو مینویسم تا یه مقدار از بار دلم سبک بشه.همه تون رو دوست دارم.ممنون که به یادمون هستین
پریسا
6 اسفند 93 9:44
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شاالله به ما هم سر بزنید
مينا مامان اميرعلي
6 اسفند 93 10:39
به حضرت فاطمه قسم تك تك پستهايي رو كه ميخوندم تو هركدومش قلبم از شدت غصه ميخواست بتركه... خدا بهت صبر بده عزيزم...چي كشيدي..... اصلا نميتونم تصور كنم تو اون روزا چيا سرت اومده... خدا بحق حضرت زينب كه ميلادشه بهت عيدي بده و شفاي دخترت رو بگيري ايشالله... اصلا احساسي رو كه دارم نميتونم با كلمات بيان كنم.... دوست خوبم ايشالله شاد و سلامت كنار هم زندگي كنيد
مامان
پاسخ
ممنون گلم.در مورد خوبی شماها که اصلا شکی نیست.همه تون رو دوست دارم از صمیم قلب.دلم نمیخواد غصه توی دل کسی بذارم.فقط دارم اینجا درد دل میکنم تا یه کم از دردای دلم سبک بشه.تو رو خدا خودتون رو ناراحت نکنین
مينا مامان اميرعلي
6 اسفند 93 10:42
نگو اينارو...... تو كوه صبري دوست خوبم......... توئي كه تا اينجاش اينقدر محكم پاي دخترت و بيماريش واستادي و كم نياوردي از آزمايش خدا سربلند بيرون اومدي.... از اينجا به بعدش خدا داره لحظه به لحظه زندگيتون رو تو نامه اعمالتون پر از حسنه مينويسه... خوش به سعادت كه تو قيامت خود حضرت زينب و حضرت فاطمه شفيع تو هستن... دختر معصومت هم يه نشانه از خداست...چونخدا هر بنده اش رو بيشتر دوست داشته باشه بيشتر آزمايشت ميكنه... اميدوارم دخترت زودتر خوب بشه عزيزم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم.التماس دعا
مامان راحله
6 اسفند 93 14:08
سلام عزیزم .. غصه نخور گلم ... اگه بگم درکت میکنم دروغ گفتم ولی فقط میتونم برات دعا کنم که آینده ی خوبی با دخترت داشته باشی ... بعد هر سختی حتما آسونی هست .ببوسش عزیز دلمو
مامان
پاسخ
ممنون از اینکه بهمون سر میزنی.شرمنده روی ماه تک تکتون هستم.ممنون از اینکه به یادمونید.
پریسا
7 اسفند 93 12:31
نگو اینو تو باید قوی باشی و دخترتو قوی بار بیاری باید بهش اعتماد به نفس بدی مهم اینه که هر روز دخرت بهتر میشه و پیشرفت میکمه و همینطور هم علم هم پیشرفت میکنه شاید تا هفت هست سالگی دخترتبا یه عمل زیبایی همه مشکلات صورتش حل بشه ولی واقعا به نظر من فاطمه خانوم خیلی هم خوشگله شما خیلی حساسی انشااللله هر چه زودتر همه مشکلاتتون حل میشه فقط به امروز فکر کن هیچکس از فردا خبر نداره :-*
مامان
پاسخ
پریسا جون از راهنماییت خیلی ممنونم.تلاشم رو میکنم اما عمل بهش یه مقدار سخته دعام کن.ممنونت هستم.
آویسا
9 اسفند 93 12:02
حرفی ندارم جز اینکه همیشه برات دعا کنمتو یه مادر نمونه ای عزیزم.امیدوارم همیشه و همه جا کنار همسرتون و خانوم فاطمه خوش باشین.
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم.شما و ارتینا جون و باباش هم همین طور.
مامان گلشن
10 اسفند 93 8:20
سلام بهترین مادر دنیا.....شاید اگه بگم میفهمم چی میگی ی دروغ بزرگه ...اما تا خودتون اعتماد به نفس نداشته باشی چطور میخوای فاطمه جون اینو از شما یاد بگیره ..قبول داری به درگاه خدا هر کدوم از ما داریم ی مدل آزمایش میشیم ...حرف مردم .نگاه مردم .طرز تفکرشون مهم نیست .مهم این که فاطمه ی فرشته است که پیش شما امانته و شما به خاطر داشتن این فرشته باید به خودتون افتخار کنین..باید تفریح بری .تولد بگیری و روال معمولی زندگی رو ادامه بدی .به عنوان مادر خانواده حق نداری این حق رو از بقیه بگیری هر چه که فاطمه بزرگتر بشه و ببینه که شما داری از محیط دورش میکنی اون هم به تفاوت خودش و دیگران حساس تر میشه اما اگر شما و پدرش رو با صلابت پشت سر خودش ببینه در هر حالتی از بودن خودش در کنار شما افتخار میکنه .گوشه گیری و منزوی شدن اشتباه ترین کاره ..هر جا رفتی اینقدر با اعتماد به نفس و با صلابت گام بردار.که کسی اجازه پیدا نکنه به این فرشته ی زیبا نگاه بدی بندازه ...کدوم از ما آدمها مطمئن هست که زیبایی و سلامتیش همیشگی و پایداره ..پس بی پروا عکس فاطمه رو بزار ..چون اون فرشته پیش شما امانته..ناامیدی چه فایده ای داره ...شاد باش و این شادی رو با همسر و فرزند نت تقسیم کن .ببخش شاید خیلی امری حرف زدم .شرمنده اما من هر چه به عکس فاطمه نگاه میکنم جزء زیبایی چیزی نمیبینیم .حیف اون چشمهای درشت فاطمه نیست .چرا این همه زیبایی صورتش رو نمیبینی ..حتما عکسش رو بزار بعد میبینی هیچ اتفاقی نمیافته .پارک ببرش .و مثل کوه پشتش باش....میبوسمت
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون.چندین بار کامنتت رو خوندم.می دونم چی می گی و می دونم دخترم خیلی زیباست و می دونم ما هر سه حق زندگی داریم.ولی باور کن خیلی سخته هر لحظه از زندگیت پر از دلواپسی باشه.بالاخره یه جایی خسته میشی.ولی چشم .دارم تلاش می کنم که بیشتر بریم بیرون.ولی چون شغل بابای فاطمه آزاده و تقریبا اکثر روز رو بیرونه و از طرفی فاطمه هنوز راه نمیره و سنگین شده و بغل گرفتنش سخته واسه همین تنها نمی تونم برم و همه بیرون رفتن ما به ساعت 9 شب به بعد موکول میشه که دیگه اون موقع هوا سرده.اما با وجود این خواهرای و خاله گلم ما را تنها نمیذارن و خیلی بهمون سرمیزنن. بازم ممنون.
مامان(سیدحسین )
22 فروردین 94 18:21
سلام عزیزم... ان شالله امسال سال خوب وخوشی درکنارخانواده داشته باشین. خانومی غصه نخورخدابزرگه،اگه العان سختی هایی روبه جون می خری فردایی هم هست ،توکلت به خداباشه ان شالله تابزرگ شدن فاطمه جون همه چیزخوب میشه.
مامان
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون از دلداریت.حتما همینه که میگی
کیمیا
10 آبان 94 9:52
فرزانه جون من چرا این پستو ندیده بودم یه دختری بود تو مدرسه ما که همیشه صورتش میخندید ،حتی وقتی داشت گریه میکردو گوله گوله اشک میریخت..تو دنیای بچگونم اصلا نمیفهمیدم که به خاطر نقص صورتشه که کل لبهاش اونطوریه ،خیلی با خودم کلنجار میرفتم و شاکی بودم که چرا خدا اونو خندون آفریده...بعد چند سال که بزرگ شدم و با اون دختر دوباره تو دبیرستان بودم و دیدمش تازه متوجه شدم که صورتش به صورت مادرزادی به یه طرف جمع شده خیلی دلم گرفت و براش غصه خوردم ..ولی اون دختر خدای اعتماد بنفس بود یطوری تو دل همه جا داشت که کسی حتی به ظاهرش فکر نمیکرد...فاطمه که طوریش نیست ظاهرش ..فقط باید میومدی و صورت اون طفلک رو میدیدی..ولی نشنیده بودم کسی ازبچه ها نه مسخره ش کنه و نه از ظاهرش حرف بزنه چون قلب مهربونش باعث شده بود کسی صورتش رو نبینه..تا اینکه چند سال پیش دوباره دیدمش تو یه دادگاه جالب بود که وکیل شده بود خیلی هم موفق بودسعی کن فاطمه رو با اعتماد بنفس بار بیاری عزیزم..هر چند از نظرمن چهره فاطمه هیچ نقصی نداره خودت بزرگش میکنی گلم
مامان
پاسخ
سلام کیمیا جون.خیلی خوشحالم که اومدی.در مورد صورت خانم فاطمه باید بگم که به کمک خدا داریم میریم فیزیوتراپی.تا حالا تغییرات محسوسی داشته.ان شالله که تا چند ماه آینده تغییرات زیادی میکنه.التماس دعا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد