فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

معجزه کوچک

یک قدم تا تولد

1391/2/26 16:27
نویسنده : مامان
263 بازدید
اشتراک گذاری

هفته 38 بارداری

هفته 38 بارداریم با آخرین سونو شروع شد.سونو حاکی از مایع زیاد داخل رحم بود. به توصیه دکتر استراحت کردم تا این 3 هفته باقیمانده را به سلامتی پایان ببرم.روز 4 هفته تکون های دختر کوچولو کم شده بود.تا شب صبر کردم. یه کم تکون میخورد.شب رفتیم خونه مامانم. اونجا هندونه خوردم.داشتم از جا پا میشدم که غرق آب شدم.

پایان حاملگی .

خوشحال شدم چون خیلی اذیت بودم.خیلی سنگین نشده بودم اما کمرم درد میکرد.

 اون شب زایشگاه بستری شدم.گاهی درد داشتم. صبح سرم فشار برام وصل کردند . ساعت 4 بود. گاهی درد  داشتم . اما شدید نبود.45 ثانیه درد داشتم 3 دقیقه آروم بودم.تا ساعت 7 که دردها بیشتر شد. الان که فکر می کنم اصلا دردها یادم نیست .فقط استرسی که ماماها بهم وارد میکردند را یادمه.خلاصه ساعت 9 و 37 دقیقه کوچولوی من به دنیا آمد. با بدنی بلوری و سری پر مو.

اما گریه نکرد.نفس کم داشت . حرکت نکرد.تازه نشونم ندادند.

بردندش.

دکتر اطفال آمد. همه رفتند پیش اون.

زیر لب آیه الکرسی خواندم.

صدای گریه اش آمد.خوشحال شدم.

پرستارها آمدند. با هم حرف میزدند. +

ازم می پرسیدند دارو مصرف کرده بودی .مشکلی داشتی و....

از حرفهایشان فهمیدم کوچولوی من لب شکریه.

دنیا روی سرم خراب شد.

همه منتظر بودند.منتظر کودکی سالم . ولی.....

لحظات بدی بود. از اتاق بردنم بیرون. همه اومدند پیشم . با باباش تلفنی صحبت کردم .اونا دلداریم می دادند چون دیده بودنش . می گفتند چیزی نیست . اما من بیتاب بودم.

می فهمیدم دارند چیزی را ازم مخفی می کنند. نذاشتند ببینمش. فکر کردم مرده.

اون شب رضایت دادیم اومدم خونه. شب بدی بود . همه حرفی توی خونمون زده میشد غیر از حرف بچه. جاش توی خونه خالی بود.توی شکمم که بیشتر.

همه رفتند. ما 2 تا تنها شدیم . و هر دو ......

 

پسندها (3)

نظرات (5)

ابجی سجا
16 مرداد 93 16:30
ممنون خاله حون خيلي خوش اومدين نتونستم صفحه ازل نظربزارم باز نشدواسه من
ابجی سجا
16 مرداد 93 16:30
مامان بهی
10 مهر 93 11:14
الهي بميرم خدا بهت طاقت بده لياقت اسم مادر شمايي نه من
setareh
9 بهمن 93 0:30
من شنیدم یعنی تو نت خونده بودم که خوردن قرص پروفن و ژلوفن و مسکن های قوی در بارداری باعث لب شکری شدن میشه ... ولی واقعا نمی فهمم چرا در اون شرایط که خود مادر حال روحی مناسبی نداره پرستارا دنبال دلیلی میگردن که دیگه دونستنش براشون فایده ای هم نداره ... واقعا از ته دل برات دعا میکنم و از خدا میخوام بهت صبر بده عزیز دلم ..
مریم
29 آبان 94 21:39
خداروشکر دختر خوبی داری
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد