اندر حکایت بستنی
آدم می مونه تو کار این دختر.3 سال تموم برای قاشق دهنش رو باز نکرد.حالا روزی 3 بار بستنی حاضره بخوره.ماست بخوره.و کلا آماده خوردن شده.البته جز ماست و بستنی و کیم هنوز چیز دیگه ای نخورده .اما مگه ول می کنه مرتب می خواد بخوره.بازم خدا رو شکر که می خوره.الحمدالله.امروز یک کیم رو با قاشق دادم تا آخر خورد.هیچ چیزش هم از دهن یا بینیش بیرون نیومد.
خیلی شیطون شه یا نخ دندون رو باز می کنه روز خودش می پیچه.یا این قدر با عروسکاش بازی می کنه که آخرش کار به دعوا می رسه و می زندشون و بعد هم پرتشون می کنه. و خلاصه هزار تا کار عجیب و غریب دیگه که یادم نیست.
آهان هر جا که می خواد بره ساکش رو می خواد دست بگیره و راه بیفته.حالا حساب کن خودش درست نمی تونه هنوز راه بره باید یک کیف هم دست بگیره واسه همین براش یه کیف دستی کوچولو گرفتم اما دلش هنوز دنبال اون بزرگ اس.
راستی به طور عجیبی اسم فرزاد رو صدا می کنه و می گه "ارزاد ".