چند روز گذشته
این روزها خانم فاطمه دیگر شیر از شیشه نمی خورد و دلش می خواهد غذا را با نان بخورد.
و این خود مزیتی است بس بزرگ و من مثل مادری هستم که کودکش را دارد از شیر می گیرد و خود بی تابتر از فرزندش است.
خدا رو شکر که دیگر برای خوردن نیاز به من ندارد و هر کس می تواند غذا را به او برساند.
چهارشنبه هفته ای که گذشت رفتیم گفتار درمانی بیمارستان حضرت فاطمه.جای خوبی است .تقریبا همه بچه ها بچه های شکاف لب و کام هستند.
گفتار درمان آقای احتشام زاده مرد متین و جاافتاده ای است.
ما رو خوب راهنمائی کردند و نامه ای دادند برای خانم پشتیبان محترم که ایشان نیاز خاصی در حال حاضر به گفتاردرمانی ما ندارند و همه نیازها موکول می شود به بعد از .....پس لطفا زحمت آموزش رو خودتان بکشید.
از همه این حرفها بگذریم به دخترم مثل یک انسان طبیعی نگاه کرد نه محکوم .
خدا از این قبیل اطبا رو عمر طولانی عطا کند و بقیه رو هم مثل اینها کند.
پنجشنبه هم روز دختر بود و ما هم برای دخترکمان این روز رو پاس داشتیم و یک عدد استخر بادی و توپ خریدیم تا هر چه دلش می خواهد بازی کند و دختر کوچولوی ما بسیار خوشحال و خندان شد.و از این اسباب بازی خیلی راضی است.به زودی عکس های مربوط به استخر رو هم می ذارم.
شکر خدا هر روز که می گذرد خانم فاطمه بهتر از روز قبل است.فقط یک مورد نگرانم می کند و این تب های گاه و بیگاه است که هر چند روز یک بار صبح ها می کند و گاه با یک شیاف و گاه بدون شیاف پائین میآید و اصلا انگار نه انگار که تب داشته است.
خدایا این مشکل رو هم مثل بقیه مشکل ها ختم به خیر کن.