فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

معجزه کوچک

nicu(مادر)

1391/3/24 16:56
نویسنده : مامان
227 بازدید
اشتراک گذاری

15 روز گذشت.

15 روز در NICU

نتایج این 15 روز:

شکاف لب

عدم قرینگی بینی

دفرمه بودن ظاهری یکی از گوشها

مشاهده نقاط مشکوکی در مغز

مشکل چشم

عدم بلع

عدم گریه نوزاد

در این 15 روز کسی پیش دخترم نبود.

همه میرفتیم و میامدیم.

براش شیر می بردم.

هر 3 ساعت 15 سی سی

چقدر دوستان و آشنایان تماس می گرفتند و ما معذور از جواب

روز 15 بهPost  منتقل شد.

آنجا دیگر همیشه باید کسی می بود.

داوطلب زیاد بود.

2 تا خواهرام.

2 تا خواهرشوهر و مادرشوهر و خاله ام

من معمولا نبودم.

نمیذاشتند باشم.

همه مادرها انجا بودند اما من نبودم.

می گفتند برو استراحت کن

دکتر مرتب سراغ مادرش را میگرفت.اما من نبودم

خودم هم دلم نمی خواست.

نمی تونستم  ببینم اذیت میشه.

مرتب ساکشن می شد. موقع ساکشن سیاه میشد. و بی تابی می کرد اما صداش درنمیآمد.

اکیژن خونش گاهی تا 20 هم می رفت.سیاه میشد

سرش زیر هود بود و اکسیژن می گرفت

روزهای خوبی بودند

اعیاد شعبانیه.

اما روزهای خوبی برای ما نبود.

دکتر هر روز سراغ MRI را می گرفت.

هر چی دستگاه MRI در شهر بود خراب بود.

دخترم هنوز اسم هم نداشت.

موقعی که حامله بودم قرار بود چیز دیگری باشد اما بعد فاطمه را انتخاب کردیم.

20 روزش که شد بردنش برای MRI

جواب چیزی بود که ما منتظرش نبودیم.

مغز ناهنجاری نداشت.

معجزه شده بود.

اما شکاف کام

شکاف کام مخفی.

یعنی مخاط روی شکاف را پوشانده بود.

یک مشکل جدید.

همه خوشحال بودیم که مغز مشکلی ندارد.

دکتر زبانش کوتاه شد.

اما شکاف کام دخترم را دست گرفته بود و عدم بلعش را.

آخه دخترم ترشحات دهانش را هم نمی توانست قورت بدهد.

یک روز که خودم موقع ساکشن در کنارش بودم دیدم موقع گریه  نصف صورتش حرکت ندارد

وای خدایا فلج صورت.

دخترم صورت زیبایی داشت.

سفید ، چشمان درشت ، صورت گرد.

حتی شکاف لب هم صورتش را خراب نکرده بود.

ولی مشکلات زیاد بود.

با اینکه ریه هایش کامل تشکیل شده بود هنوز نیاز به اکسیژن داشت.

هنوز نمی توانست آب دهانش را قورت بدهد  و مرتب از بینی اش خارج می کرد

شیر هم بوسیله شیلنگ می خورد.

مشکل ظاهری گوش

حالا هم مشکل صورت.

ولی شکر خدا مغزش سالم بود .

کم کم شیلنگ را برداشتند.

گفتند با شیشه بهش شیر بده .

شیر را خیلی آرام مک میزد و از آن طرف از بینی اش خارج می شد.

با سرنگ شیرش دادیم.

قطره قطره.

بار اول 2 سی سی شیر خورد.

پرستارها مسخره می کردند.

کم کم زیادتر خورد ولی چه جوری.

هیچ کس باور نمی کنه مگه این که خودش تجربه کرده باشه.

شاید 10 سی سی را در عرض 1 ساعت یا شاید بیشتر می خورد.

دیگه در طول روز شیر می خورد اما خیلی کم.

کم کم زمزمه های مرخص شدن شنیده میشد.

داشت ا ماه میشد.

دکترها و پرستارها اصلا به دخترم اهمیت نمیدادند.

شاید در مجموع 2 پرستار با دخترم خوب بودند.

خلاصه روزهای وحشتناکی بود.

ولی باز میترسیدم مرخص بشیم.

می گفتم اگه توی خونه نیاز به ساکشن داشته باشه چی کار کنم؟

مطمئن بودم تا شب نشده بر میگردیم.

شب آخر رزیدنت دکتر جراح آمد ازم امضا بگیره واسه عمل لبش.

ولی من امضا نکردم.

فکر کردند دخترم موش آزمایشگاهیه.

روز 8 مرداد 90 مرخص شدیم و دختر من حالا 1 ماه و 1 روز داره با وزن 2 کیلو و 400 گرم.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

setareh
9 بهمن 93 0:14
امیدوارم خدا خودش جواب اون پرستارها رو که مسخره میکردند رو بده خیلی بهم بر خورد و ناراحت شدم ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد