خسته ام از این زمانه
منوی غذائی
بستنی - انگور - خرما- موز-سوپ صورت میکس شده همراه با نان نه با قاشق-ماست-کیک یا شیرینی-املت-سیب زمینی آبپز خدا جوون شکرت. یه روزی آرزوی امروز رو داشتم .ممنونم . ...
نویسنده :
مامان
23:01
شیرین کاری
دیروز دستم رو بریده بودم تا شب تحمل کردم و چسب نزدم .می دونستم چسب زدن همان و کنده شدن آن توسط دخملی همان.ولی دیشب دیگه خیلی می سوخت چسب زدم .موقعی که توی بغلم خوابیده بود و می خواست بخوابه طلب آب کرد و ما هم شیشه آب رو بهش دادیم تا نگاهش به چسب خورد چشماش که دیگه تقریبا نیمه باز بود کاملا باز شد و نشست و شروع به کنکاش دستمون کرد.چشمتون روز بد نبینه تقریبا خوابش به خاطر این چسب نیم ساعتی عقب افتاد.مرتب بوسش می کردو نازش می کرد و از همه هم می خواست این کار رو انجام بدن. چند روز پیش هم از این لواشک هائی که توی سک سک درمیان رو خوردم .بعد از یک ربع همه بدنم شروع به خارش کرد و قرمز شد و خودم هم تقریبا فشارم افتاد.خونه مامانم هم شل...
نویسنده :
مامان
13:49
عابر بانک
دیشب با خانم فاطمه رفتیم پول از عابر بانک بگیریم وقتی کارت داخل دستگاه شده باهاش بای بای کرده حیفم اومد ننویسم.می ترسم یادم بره. ...
نویسنده :
مامان
13:04
؟سال و دو ماه
کلا ؟سال و دو ماهگی برای ما شروع تازه است. وقتی خانم فاطمه 1 سال و 2 ماه داشت تقریبا شروع کرد به گردن گرفتن. واقعا تشویق هم داشت. وقتی 2 سال و 2 ماه داشت لبش رو عمل کردند. و حالا در 3 سال و 2 ماهگی شروع کرد به غذای نیمه نرم خوردن و این شروع تازه ای است در زندگی ما. دیگه مجبور نیستیم هر جا میریم ساکش رو با خودمون ببریم .ساک دخترم به این روز افتاده.اصلا از ریخت برگشته. امیدوارم در 4 سال و 2 ماهگی اش مثل بلبل حرف بزنه. تازگی ها به بستنی می گه :بَتَ به برو هم می گه :بُ کلا هر چی می گه مخفف می کنه و این برای اینجور بچه ها تاحدودی طبیعیه.البته به مرور زمان بهتر می شن.امیدوارم. ...
نویسنده :
مامان
11:55
پارسال
پارسال همچین روزی دختر کوچولوی من پشت اتاق عمل بود و منتظر بیهوشی. شکر خدا گذشت.چه روز سختی بود .بیتابی های خانم فاطمه و اضطراب ما. روز قبل ما رو از بیمارستان امام حسین برگردونده بودند و امروز بیمارستان الزهرا بودیم. در هر جاو مکان و حالتی که باشم دعاگوی دکتر ابدالی هستم .امیدوارم همیشه سالم باشد.ما رو از اضطراب 2 سال و 2 ماهه نجات داد.دستش درد نکنه. درسته تا 8 روز بعد دخترم توی بیمارستان بود اما بالاخره زیبا شد.خیلی حس قشنگیه بود وقتی دیگه یه شکاف روی لب بچه ات نباشه.خیلی حس قشنگیه وقتی بچه ات رو بدون استرس بیرون ببری.خیلی حس قشنگیه وقتی به بچه ات یه جور خاص نگاه نکن.خیلی حس قشنگیه........... خداجوون کاری کن همه بچه هائی که ب...
نویسنده :
مامان
10:29