فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

معجزه کوچک

عکس

تا حلا دیدید کسی ژله رو با نون بخوره.اگه ندید ببینید. حالا توی ژله شنای آزاد: بجه ام عروسکش  ... کرده داره عوضش می کنه: حالا هم مثلا توی آب نشسته تا توی حموم هم بشینه اما نتیجه موفقیت آمیز نبود: حالا هم کمک خاله ها می کنه و سیزی پاک می کنه اما بیشتر کار زیاد می کنه: ...
19 مرداد 1393

کمک

سلام. کسی از مامانای محترم که این مطلب رو می خونه دکتر ریه اطفال خوب ،و دکتر گوش و حلق و بینی اطفال خوبتر سراغ سراغ داره.البته اگه طرفای بیمارستان بقیه الله باشه بهتره.ممنون میشم اگه راهنمائیم کنید. ...
15 مرداد 1393

بی حوصلگی

دخترم امشب زود خوابیده و ما تنهاییم.خیلی حس بدیه.همه مشغول کار خودشونن.بابام بی بی سی. مامانم کارای خونه.من اینترنت و بابایی هم رفته یه سر خونه مامان جون بزنه. خلاصه حوصله مون سر رفته. اندر احوالات دخملی بگم که امروز بدون کمک دستش رو به مبل گرفت و پاشد. چهار دست و پا رو خوب می ره و خودش هر وقت خسته شد می شینه. راستی دیشب مهمونی خونه خواهرم بودیم و ژله خورد.حالا منم با هزار اشتیاق ژله خریدم که امیدوارم فردا بخوره. دیگه امروز برای اولین بار توی پارک پا توی آب  گذاشت.اولش جا خورد اما بعدش دوست داشت. و دیگه اینکه بعد از پارک دلش نمی خواد سوار ماشین بشه و تقریبا مقاومت می کنه اما زود قبول می کنه. آهان در ادامه پانتو...
10 مرداد 1393

پارک

دخترک کوچولوی من این چند روزه ترکونده از جمعه تا حالا 4 بار رفته پارک.در مجموع تا خالا 7 بار بیشتر نرفته پارک. تازه توی پارک هم حاضر نیست بغل باشه .می گه دوتائی (من و بابا) دستاش رو بگیریم و راه بره.اوایل از چمنا می ترسید و پاش رو توی چمن نمی ذشت اما امروز بالاخره خودش بدون اصرار ما پاش رو گذاشت و حدود نیم ساعتی پیاده روی کرد. تازگیا کلمه آب و نه هم به دامنه لغاتش اضافه شده.قربونش برم هر وقت آب می خواد با تاکید می گه اَب نه آب.خلاصه اینکه شکر خدا داره روز به روز پیشرفت می کنه. خدا ان شاالله همه کوچولوای مریض رو شفا بده تا مرحمی بشه به زخمای دل پدر و مادراشون.
8 مرداد 1393

خرما هم به سبد کالا اضافه شد.

امان از وقتی دخمل من به یه چیزی گیر بده.پارسال تابستون شروع کرد به خوردن.اون هم انگور.حساب کنید یخچال خونه خودم شده بود این. تمام تابستون و پائیز رو انگور خورد بعد هم برای زمستون نمی دومنید با چه گرفتاری انگور پیدا می کردیم.نزدیک عید بود یه بار یه میوه فروشی انگور اورده بود 3 ا جعبه خریدیم و همه رو بسته بندی کردیم و نتیجه بالا حاصل شد و تا آخرای اردیبهشت داشتیم. دبعد از اون رفت توی خط هندونه .اما چه فایده اونم مثل انگور از دهان و بینی می ریخت بیرون. اما حالا بستنی ، ماست و خرما رو چنان می خوره انگار صد ساله داره می خوره .خرما رو کهاصلا از بینی اش بیرون نمییاد. خدا رو شکر اینا دیگه همه موقع سال پیدا می شه و نباید نگران باشیم....
5 مرداد 1393

خواب قبل از تولد

نمی دونم تا حالا گفتم یا نه ! اما الان یادم اومده و باید بگم . چند روز قبل از تولد دخترم که از هیچ جا خبر نداشتم و فکر می کردم همه چی بر وفق مراده خواب دیدم که زایمان کردم اونم توی خونمون ، توی حمام و بچه ام رو دیدم البته صورتش رو ندیدم بدنش رو دیدم.دست وپاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و گلوله شده بود.سفید بود و تپل مثل روزی که به دنیا اومد .لحظه ای که به دنیا اومد که خانم فاطمه من دقیقا همین حالت رو داشت سفید و گرد و قلمبه و با دست و پاهائی جمع شده در شکم.اصلا برام قابل تصور نبود و اون روز هم صورتش رو ندیم. ادامه خوابم دخترم در آغوشم بود با حالتی طبیعی.و حالا دخترم در آغوشم است.خدا رو شکر بابت این همه تغییر. دخترم تازگیها خیلی شیطون ش...
27 تير 1393

وای از دست این دختره.

دیشب مامانم مهمون داشت.خوشم میاد دخترم خیلی اجتماعیه.مهمونامون غریب نبودند.خواهرام و خاله ام.اما دخترم خیلی خوب بود.تقریبا جلسه رو تو دست گرفته بود.هر چی تو چنته داره میریزه بیرون.روژ می زد.روسری سرش می کرد.ماست می خورد.چهار دست و پا می رفت و هزاران شیطونی دیگه.آخر شب دختر خاله ام میگه دستام درد می کنه از بس از این و اون ور گرفتمش. خوبه که اینجوریه .واقعا از جمع خونواده ام لذت میبره.خوشحالم به خاطر دخترم که این قدر اجتماعیه و خوشحالم به خاطر خونواده ام که دخترم رو تحویل می گیرند.خدا رو شکر.     ...
27 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه کوچک می باشد